- 8 سال و 1 ماه قبل - 23 آبان 1395 ساعت 14:18
- تعداد بازدید: 3560
افسانه پري غار کيجاک چال، سوادکوه ،مازندران
این غار در 10 کیلومتری جنوب شهر پل سفید و روبروی پادگان ارتش قرار دارد. این غار زیبا در داخل ارتفاعات جنگلی مشرف به روستای پیت سرا در دوآب سوادکوه قرار دارد . محل اصلی غار در بدنه یک دیوار60 متری از جنس آهک واقع شده که ارتفاع آن از سطح زمین به23 متر بالغ میگردد سقف گنبدی آن با کف غار نیز7 متر فاصله دارد. دیواره 60 متری بشکل یک کلاهک میباشد بصورتی که دهانه غار در زیر یک نقاب به طول چهارونیم متر قرار گرفته است محوطه زیر دهانه غار نیز بشکل یک کلاهک میباشد. این غار یک شاهکار ویک اعجاز طبیعی است وضعیت آن نیز شرایطی را پدید آورده که دسترسی به غار را غیر ممکن ساخته وتنها باتجهیزات کامل میتوان به داخل آن راه پیدا کرد . چشم انداز طبیعی مقابل آن نیز بسیار بدیع و چشمگیر است عمق غار کیجا کچال زیاد نیست ولی با وجود کوچک بودن و سادگی شکل و نمایی دلپسند دارد تمام مساحت داخل آن شامل یک تالار ساده بیضی شکل با طول 12 متر و عرض 10 متر و دو اتاق بزرگ کنار هم با اندازههای متفاوت میباشند. اتاق بزرگتر در جانب شمال غار با شش متر طول و 75/4 متر عرض در جهت شمالی جنوبی و اتاقی کوچکتر با 5/5 متر طول و 10/4 متر عرض در جانب جنوب فضای داخلی ساخته شده اند. این دو اتاق با یک دیوار از هم جدا شده و مدخل هر اتاق در ایوان جلو دهانه غار قرار دارد. دیوارها 65 سانتی متر قطر دارند که بیشتر قسمتهای آن از بین رفته است. مصالح ابنیه داخلی سنگ و یک نوع گل بسیار سخت و محکم از جنس خاک رسی است که در پای ارتفاعات به وفور یافت میشود. سقف ابنیه داخل غار نیز با تنه درختان جنگلی منطقه تیر کشی شده بود. غار کیجا کچال از هر جهت شبیه غار اسپهبد خورشید میباشد و مانند آن احتمالاً مربوط به اواخر دوره ساسانی و از دژهای دفاعی اسپهبدان طبرستان در برابر حمله اعراب به منطقه و پناهگاه سلاطین و حکمرانان وقت بود. نقل است در روزگاران گذشته، دختری از نژاد پریان که از آدمیان میترسید در این غارزندگی میکرد سرگرمیاش بافندگی بود (هنوز چوبهای دستگاه بافندگی او در جلوی غار نمایان است) شبها روز شد و روزها شب تا روزی چوپانی همراه گوسفندان خود به این غار نزدیک شد شکل و شمایل دختر را در دهانه غار دید و در دل عاشق او شد. چوپان روزها به پای غار میآمد و به نیزدن میپرداخت تا اینکه پس از مدتی ترس این دختر از آدمیان ریخت وکمکم به پسرک چوپان نزدیک شد و سر بر شانهی او نهاد . چوپانکه دلبر را در اختیار خود دید کام دل از او بگرفت. دختر پریزاد که از شور و هیجان عشق به خود آمد، دید کار از کارگذشته است و از هوش برفت. چوپان جوان دختر را که دامنش آلوده به خون بود بر دوشگرفت تا به آبی برساند و شستشو کند. چند قطره از خون او بر خاک دامنهی غار ، نزدیک رودخانه ریخت (خاک سرخی که اکنون در دامنه غار دیده میشود) سرانجام چوپان، دختر را به چشمهای رساند و او را نظافت و طهارت کرد. این چشمه امروز به «پری چشمه یا پرو چشمه » مشهور است دختر پس از به هوش آمدن رضایت داد که با پسر چوپان به خانهی او برود. پسر چوپان که اهل شهمیرزاد بود از دل و جان راضی شد و آن دو قدم در راه نهادند و سالیان سال در کنار هم زندگی کردند در شهمیرزاد تا امروز تیرهای بنام اپری Aporyزندگی میکنند که بازماندگان نسل این دو هستند. دختران این طایفه از زیبایی بسیار برخوردار هستند به طوری که زبانزد خاص و عامند .این افسانه در طی سالها سینه به سینه نقل شده است.
نظرات (1)
@//@
مدیر سایت
ارسال یک نظر