جمعه 7 اردیبهشت 1403، 26 April 2024

تبلیغات
طنز؛ هیس! سرلیستِ امید که حرف نمی زند!
طنز؛ هیس! سرلیستِ امید که حرف نمی زند!
  • 7 سال و 5 ماه قبل - 23 آذر 1395 ساعت 09:53
  • تعداد بازدید: 1813

طنز؛ هیس! سرلیستِ امید که حرف نمی زند!

آقای آسیب پذیر روی شاخه ای نشسته، پاهایش را دراز کرده و کاغذی را در دست گرفته بود، آن را می‌خواند و مدام نچ نچ می‌کرد.
 
ماهنامه خط خطی - حسن غلامعلی فرد: آقای آسیب پذیر روی شاخه ای نشسته، پاهایش را دراز کرده و کاغذی را در دست گرفته بود، آن را می‌خواند و مدام نچ نچ می‌کرد. همان طور که اقای آسیب پذیر نچ نچ می‌کرد، آقای انتظامی معاون امور مطبوعاتی وزارت ارشاد آمد، در حالی که چند گالن وایتکس و سفیداب را با خود حمل می‌کرد، آمد پای درخت و گفت: «دولت حامی شفافیت در رسانه هاست.» این را گفت و روزنامه ای روی زمین پهن کرد و با وایتکس و سیم ظرف شویی به سابیدن روزنامه پرداخت.

آقای آسیب پذیر، همان طور که حواسش به کاغذی که توی دستش داشت، بود، خطاب به آقای انتظامی گفت: «این جوری که شما داری می‌شوری و می‌سابی دیگه از شاففیت می‌گذاره و پاره می‌شه ها!» اما آقای انتظامی آستین هایش را بالا زده بود و آن قدر درگیر شفاف سازی بود که متوجه حرف آقای آسیب پذیر نشد.

در همان بین، آقای عارف در حالی که همه را رصد می‌کرد، آمد پای درخت و خواست با دسته کلیدش روی تنه آن چیزی بنویسد که آقای آسیب پذیر فریاد زد: «ننویس آقا! ننویس! درخت که جای یادگاری نوشتن نیست.» آقای عارف تا صدای فریاد آقای آسیب پذیر را شنید بغض کرد و بی صدا گریست. آسیب پذیر وقتی اشک‌های عارف را دید، دلش نرم شد و با مهربانی گفت: «ببین عارف جان! من می‌دونم توی مجلس خیلی حوصله ات سر می‌ره، می‌دونم از بس رای ممتنع دادی و سکوت پیشه کردی خسته شدی، اما بالاغیرتا الان سکوت نکن و برو پیش او رفیقت که داره روزنامه رو می‌سابه، به ش بگو این جوری از کت و کول می‌افته ها!»

آقای عارف یک جوری شانه بالا انداخت که یعنی به من چه. آسیب پذیر روی کرد به آقای انتظامی و گفت: «آقاجان، هنوز شفاف نشده؟» معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد همان طور که می‌سابید، سرش را به علامت نفی تکان داد.

آسیب پذیر گفت: «آقاجان، دیگه شفاف‌تر از این چشم رو می‌زنه ها! من برای خودت می‌گم... داری از کت و کول می‌افتی آخه.» در همین بین، یکی از اصلاح طلبان که نخواست نام و چهره اش فاش شود از پشت درخت فریاد زد: «برخی با رانت و پول دارد لیست امید شدند.» آسیب پذیر زیرچشمی نگاهی به آقای عارف انداخت و پرسید: «راست می‌گه؟» آقای عارف اما چیزی نگفت و با چهره اش جوری فیگور گرفته که انگار توی دلش آهن سلطان قلب‌ها می‌خواند!

آقای آسیب پذیر کاغذی که توی دستش بود را سمت آقای عارف نگه داشت و گفت: «می شه از همون پایین یک نگاهی به این بندازی، ببینی روش چی نوشته؟» آقای عارف کاغذ را خواند، اما چیزی نگفت. در همان لحظه، یک آمبولانس جلوی پای آقای عارف ترمز زد و آدرس پرسید، اما ایشان باز هم سکوت کردند. آسیب پذیر با کلافگی گفت: «آقای معاون امور مطبوعاتی! اگر شفاف سازی تون تموم شد، یک زحمت بکش این آقای عارف رو با خودت ببر. بنده خدا از بس سکوت کرده دیگه جون توی تنش نمونده.» اما معاون مطبوعاتی همچنان مشغول بود.

مدتی بعد، آقای انتظامی مقداری کاغذ تکه پاره و سفید را آورد پای درخت. آسیب پذیر پوزخندی زد و گفت: «واقعا که دولت به خوبی تونست حامی شفاف سازی بشه... ببینید چه برقی می‌زنن این تکه پاره‌های کاغذ.» این را گفت و مشغول خواندن همان تکه کاغذی که توی دستش بود شد. اما روی کاغذ هیچ چیز نوشته نشده بود.

توسط: مدیر

منبع:

این مطلب را به اشتراک بگذارید:
برچسب ها:
بازار آگهی
نظرات

نظرات (0)

اولین نظر را شما ارسال کنید.

ارسال یک نظر

کد امنیتی

لطفا چند لحظه صبر کنید